از الهی نامه ی حضرت علاّمه حسن زاده آملی
از الهی نامه ی حضرت علاّمه حسن حسن زاده آملی حفظه الله
الهى، شكرت كه از دوستان دشمنانت و از دشمنان دوستانت نيستم.
الهى، شكرت كه دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن.
الهى، نمى گويم كه از دوستانم ولى شكر كه از دشمنان نيستم.
الهی، شكرت كه به ديدار حُسن جمالت عاشقم و به گفتار ذكر جميلت شايق.
الهى، ما هر چه كنيم كم است و تو هر چه دهى بسيار(( يَا مَن يُعطِی الكَثِيرَ بِالقَلِيل )).
الهى، شكرت كه صاحب منصب بى زوالم.
الهى، سگ گلّه و حائط و صيد، حرمت امانت را داشته باشند و حسن ظلوم و جهول با امانت تو خيانت كند !
الهى، كتاب دار و كتاب خوان و كتاب دان بسيارند؛ خُنُك آن كه خود كتاب است و كتاب آر.
الهى، خدا خدا گفتن مجازى ما كه اين همه بركت دارد؛ اگر به حقيقت گوييم چون خواهد بود ؟!
الهى، واى بر حسن كه اگر به پايه اى بى باك شود تا به ذات پاك و نام هاى گرامى و نامه ی سترگ و فرستادگان بزرگ و دوستان ستوده ات سوگند ياد كند !
الهى، دهن حسن به عِطر ذكر تو معطّر است ؛ حيف است كه بوى بد گيرد.
الهى، از گناه اين و آن رنج مى برم كه از چون تويى روى گردانيدند.
الهى، از دردم خرسندم كه درمانش تويى.
الهى، شكرت كه تاكنون خواننده بودم و اينك گوينده.
الهى، در شگفتم از اين گلّه گلّه اشباه النّاس و رمه رمه آدمى پيكر كه يكى نمي گويد (( من كيستم )) ؟!
الهى، حسن زاده چگونه دعوى بى گناهى كند كه آدم و حوا زاده است نه مَلَك، و چگونه از آمرزش تو نا اميد باشد كه « رَبَّنَا ظَلَمنَا » گو است نه « بِمَا اَغوَيتَنِی » !
الهى، هر چه راز بود به پيغمبرت گفتى و آن ستوده بر ما ننهفت ؛ در يافتن آن ها ما را درياب.
الهى، اسمم را حسن كردى كه (( الاَسمَاء تَنَزَّلُ مِنَ السَّمَاء ))، خَلقم را حسن كردى كه « تَبَارَكَ اللهُ اَحسَنُ الخَالِقِين »، خُلقم را هم حسن گردان كه « يُبَدِّلُ اللهُ سَيِّئَاتِهِم حَسَنَات ».
الهى، روزگارى تو را به آواز بلند مي خواندم، اكنون از آن استغفار مى كنم كه « اِذ نَادَی رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً ».
الهى، ساليانى به خواندن اِشارات و اَسفار و شِفاء و فُصوص دل خوش بودم و اكنون به گفتن آن ها، عاقبت حسن را حسن گردان.
الهى، كدام بي شرمى از اين بيش تر كه بنده در حضور مولايش بى ادبى كند !
الهى، محاسن حسن به بياض مائل شد، وجه قلبش را نورانى كن كه از « يَومَ تَبيَضُّ وُجُوهُ وَ تَسوَدُّ وُجُوه » انديشه دارد.
الهى، چه شگفتى از اين بيش تر كه « مَاءِ مَهين » خوانا و نويسا شود و « سُلاله طين » گويا و شنوا !
الهى، هراس حسن از خويش بيش از اهرمن است، كه اين دشمن بيگانه است و آن آشنا و هم خانه.
الهى، نعمت هايى كه به حسن داده اى تا قيامت نه تواند اِحصاء كند و نه تواند از عهده ی شكر يكى از آن ها برآيد.
الهى، آن چه به حسن داده اى همه از تفضّل آن ولى نِعَم بود و گرنه اين مُنعَم چه كارى كرده است تا به موجب آن استحقاق ثوابى را داشته باشد. باز هم چشم توقّع به تفضّل آن جناب دارد كه دست ديگر نمي شناسد.
الهى درباره ی انبيايت فرمودى : « وَ … جَعَلنَا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الاِنسِ وَ الجِنِّ » ، حسن پر توقّع مي خواهد كه نشانه ی تيرهاى شياطين زمانه نشود.
الهى، حسن كه منزلى طى نكرده و به مقامى نائل نشده اين همه از اشباه النّاس اشمئزاز دارد، كسانى كه منازلى سير كرده اند و به مقاماتى رسيده اند از حسن چه قدر بيزارى مي جويند !
الهى، اين حرف ها را كى به من ياد مي دهد و از كجا نازل مي شود ؟!
الهى، شكرت كه از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت مى كنند.
الهى، در شگفتم از كسي كه گويد به فلانى مرگ ناگهانى رسيد !
الهى، شكرت كه در كسوَتِيَم كه اهل معصيت از آن شرم دارند.
الهى، اين بنده از روى خود شرمنده است، چگونه از پروردگارش شرمسار نباشد.
الهى، چگونه شكر اين نعمت گذارم كه اجازه ام داده اى تا نام نيكوى تو را به زبان آورم و در پيشگاهت با تو گفتگو كنم و نامه ات را بگشايم و بخوانم و گرنه ؛ اَينَ التُّرابُ وَ رَبُّ الاَربَاب ؟!
الهى،چگونه حسن از عهده ی شكر جودت برآيد كه دار غير متناهى وجودت را به او بخشيدى !
الهى، در پگاهى تنى چند را بر خاكدانى گرد آمده ديدم كه يكى با تيغه آهنى و ديگرى با تركه چوبى آن مزبله را با چه حرص و ولعى مي كاويدند تا باشد كه پاره پارچه اى يا چرمى يا كهنه ديگرى به دست آرند، حسن چگونه از عهده ی شكرت برآيد كه شب و روز كتاب تو را و كتاب هاى اوليائت را ورق مي زند و دل آن ها را مى كاود و از معانى آن ها كه نسيم بهشت اند، دِماغ جانش معطّر مى گردد، بار خدايا اگر آن خاكداني ها بدان كار نباشند، حسن پاك دان بدين كار نتواند بود، پاداش نيك شان ده كه بر بنده حق دارند.
الهى، جمعى از تو ترسند و خلقى از مرگ و حسن از خود !
الهى، از كتاب ها پاسخ پرسش خواستن و حلّ مشكل طلبيدن عيال سفره ی ديگران بودن است ؛ يا غَنی و يا مُغنی يا مَلیءُ و يا مُعطی، تا كى جيره خوار اين و آن باشم و در كنار خوان آنان نشينم ؟!
الهى، شكرت كه به ناز و نعمت پرورده نشدم و گرنه از كجا حسن مي شدم !